گفتگوی شمروعباس

ساخت وبلاگ

 

گفتگوی شمر و حضرت عباس (ع)

شمر

اي عارض تو چون گل و زلف تو چو سنبل

من شيفته و واله بر آن سنبل و آن گل

رخسار تو چون شير برآميخته با مل

چون گوشة ماه است تو را خوشة سنبل

من روز و شب از رنج خروشنده چو بلبل

عباس

بر درگه معبود زنيم دست توسل

بر بندگيش هيچ نسازيم تَعلُّل

در قاعده و رسم شما نيست تحول

شو دور نگاه تو نسازيم تحمل

چون نقطة سيماب درآيي به تزلزل

شمر

درياي هنر شير غضب گنج فضايل

اي تيغ علي كرد هاي از قهر حمايل

حيف است شوي كشته و از ديده تو زايل

از بهر قدوم تو منم شايق و مايل

در وعدة من نيست شها هيچ تعلّل

عباس

من چاكر دربار حسين مير قبايل

منظور تو گو چيست ايا ملحد جاهل

بابم اسدالله همان مصدر كامل

بر آل علي خوانده تو را دشمن و قاتل

كاي چشم كرم را به لقاي تو تَكَحل

شمر

اي شير فلك گاه نبرد تو به نخجير

كن فكر و جوابم ده ايا شاه به تدبير

تغيير نگرديده ايا شاه ز تقدير

اين لحظه امان بهر تو آوردم ايا شير

بنشين به جلال و جبروت و به تجمل

عباس

اي روبه مكّاره مزن لاف برِ شير

گويي ز اَمان سرخط و فرمان تو به تفسير

موي غضب از جوشن من سر زده چون تير

آرم اگر اين لحظه يد خويش به شمشير

بر قابض ارواح زني دست توسل

شمر

فردا چو خور از مشرق اميد سر آرد

بر لشكر ما مژدة فتح و ظفر آرد

بر نوك سنا نها ز ستم بار سر آرد

خورشيد شود تار و سياهي ثمر آرد

بر گردن عابد بنهم سلسله و غُل

عباس

از تركش جوزا اگرت تير ببارد

بر فرقم اگر بارش شمشير ببارد

گر خصم به راهم چو علف نيزه بكارد

بر چشم من اين ذر ه اي تأثير ندارد

بر ياري شاه شهدا نيست تأمل

شمر

من گفتم و رفتم خجلم نزد قبيله

شرمنده برِ مادرت آن شمس جميله

حيف است شوي كشته كف قوم رذيله

اخوان تو گردند ايا ماه قتيله

من تا اَبد الدهر خروشنده چو بلبل

عباس

اي ننگ همه عالم و اي ننگ قبيله

كم لاف بزن از خود و از جنگ و قتيله

خون شه دين از چه تو را گشته سبيله

چون پير عجوزي تو و فرتوت و عليله

از دست تو آمد به فغان باب تعلّل

مخمسس با قافيه ديگر

شمر

خورشيد بود قبة خرگاه جلالت

مات است مه از شعشعة نور جمالت

قاصر خرد از گفتن توصيف كمالت

كس نيست توان آن كه قدم زد به جدالت

عنقاست چنان مور به ميدان تو عباس

عباس

عباس كه باشد كه كند حيله به كارت

گه صحبت جنگ است و گهي وصف جمالت

اي آن كه شدي غرق به درياي جهالت

از چيست شده خون چو عباس حلالت

وصف من و گفتار چو شيطان تو اي شمر

شمر

« واللّيل » بود آيتي از طُرّة مويت

« والشّمس » بود ذر ه اي از جلوة رويت

يك قطره بود كوثر و زمزم ز سبويت

كعبه به طواف آمده از فخر نكويت

بر سجده فتاده است در ايوان تو عباس

عباس

جز زهر ننوشيده كسي مِي ز سبويت

جز باد مخالف نوزيده است ز كويت

اهريمن دون را نگر آيينة رويت

ما را تو مخوان تا كه بياييم به سويت

عقل بشر است قاصر و حيران ز تو اي شمر

شمر

يك جنّت و طوبي ز قد و قامت رعنات

در پيش قد و قامت تو خم شده طوبات

كويت حرم كعبه و يا سينة سينات

« رب أَرِني » گو به درت حضرت موسات

گر جلوه كند طلعت رخشان تو عباس

عباس

از جنّت و طوبي تو مگو شمر كه هيهات

مكر است و فريب و ستم اين شيون و غوغات

موي غضبم سركشد از گفتة بيجات

سيم و زر دنياست كه بنموده چو شيدات

بيجاست كلام تو و سلطان تو اي شمر

شمر

روح القُدس از گفتن اوصاف تو لال است

ميكال سر سفره تو گرم سئوال است

خم قامت چرخ از غم تو مِهرْ جمال است

از محنت تو خون به دل احمد و آل است

از بيكسي و غصه و حرمان تو عباس

عباس

كن گوش بگويم به تو اين عين كمال است

دان نوكري شاه جهان عزّ و جلال است

در روز و شب اي شمر مر اينگونه مقال است

او احمد و عباس برش همچو بلال است

من سر ننهم هيچ به فرمان تو اي شمر

شمر

اي پور علي آن وصي حضرت خاتم

شير فلك از صولت سيمات كُند رم

از هيبت تو زهره درد در دل ضيغم

هفت اختر سياره و نُه چرخ معظم

چون گوي بود در خَم چوگان تو عباس

عباس

دانم كه كند شير ز بيم جدلم رم

دانم كه شود زينبم اندر غم و ماتم

دانم رسدت لشكري از پهنه عالم

يك ذره ن يام خائف و يك جوست نه باكم

اذن ار دهدم شاه به ميدان تو اي شمر

شمر

با تيغ شرربار درآيم به تكاپو

اندك مشمار حال تو اين دشمن بدخو

بس پا و سر و دست و دل و سينه و پهلو

ريزم به زمين، دشت ز خون دجله به هر سو

دست اجل آيد به گريبان تو عباس

عباس

شو دور ز مدنظر اي كافر بدخو

چون گوي سرت را فكنم حال به يك سو

در راه حقيقت قدمي راه خداجو

ب يجاست كلامت كم از اين ياوه سخن گو

گيرم زِ دم تيغِ دو سر، جان تو اي شمر

 

 

مسولیتها...
ما را در سایت مسولیتها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tazyehbam بازدید : 143 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 20:46